با اشک جاری شد دلم رو به بهشتش
دلتنگ از دنیا و بازیهای زشتش
از چشم خیس زائران میشد بفهمی
پر بار بوده عشق در هر سینه کِشتش
مثل تمام عاشقانش قلب من هم
از مهر او سرچشمه میگیرد سرشتش
گلبرگ یاد این حرم را حفظ کرده
لای ورقهای کتاب سرنوشتش
اینجا که برمیخیزد عطری آسمانی
از جای لبهای خدا بر خشت خشتش!...
چلچراغها
تا عشق میتراود از این چلچراغها
از سینه محو میشود آثار داغها
از جانبت نسیم سحرگاه میدهد
بوی بهشت را به مشام دماغها
باران دخیل بسته به دستان سبز تو
تا تازه تر شود نفس خشک باغها
جای کبوتران حرم فکر میکنی
دائم به حال و روز بد ما کلاغها!
هر بار گم شدیم به زیر غبار غم
از ما گرفته قلب رئوفت سراغها
دور از شما برای دل بی قرار ما
هستند عین میله ی زندان جناغها!...